نوشته شده توسط : آجی کوچیکه

امروز بهترین روز زندگی من بود

من و آجی مهرناز امروز صیغه خواهری خوندیم

نمیدونم چه طوری میتونم حسم رو براتون بگم.

گریه کردم

از شوق زیاد گریه کردم

مثل اونایی که انگار از قفس آزاد شده باشن یا مثل اونایی که انگار بعد از یه عمر از اسارت آزاد شده باشن ، از شوق زیاد دلم میخواست داد بزنم

من و مهرناز خواهر همدیگه شدیم

حالا دیگه چی میتونه بین ما فاصله بشه؟

کی میتونه ما رو جدا کنه جز خدا؟

امروز آروم بود

امروز آبی بود

امروز بهاری بود

امروز با اینکه همه جای دنیا سیاه بود اما انگار دل من روشن بود

امروز انگار واسه یه لحظه همه غمها رفتن زیر خاک

امروز حتی آغوش آجیم امن تر و پاکتر و مهربان تر شده بود


من و مهرناز راستی راستی خواهر هم شدیم


امروز دلم آروم بود مثل یه بچه که هیچی از غم دنیا نمیفهمه

امروز اینقدر شاد بودم که اشک شوق اومد توی چشمهام

امروز انگار آجیم مهربونتر شده بود انگار از من بود انگار از خون من بود انگار از روح و جسم من بود


امروز من و اجی مهرناز صیغه خوندیم


مهمون نداشتیم

کسی رو نتونستیم دعوت کنیم چون شاید کسی از خواهری ما خوشحال نمیشد اما یه مهمون داشتیم که جای همه مهمونا رو پر کرد و به اندازه همه مهمونها برامون صفا اورد و دلمون رو شاد کرد. یکی که شاهد پیمان بود. یکی که هیچ حرفی نزد اما لبخندش رو میشد ندیده هم حس کرد. اون خدا بود...



امروز انگار دست شیطان هم از قلب من و آجیم دور شده بود

امروز انگار همه دنیا به من حسادت میکرد

امروز فهمیدم میشه از یه فاصله هزار کیلومتری هم خوشبختی رو داشت

امروز فهمیدم خواب نبوده این خوشبختی

امروز فهمیدم اگه خدا خیلی از آدمها رو از من گرفت، حکمتی توی کارش بوده

امروز آبی بود

امروز حتی هوای دل من آفتابی بود

امروز گوش دنیا کر، دست سرنوشت برامون یه لبخند رو رقم زد

امروز دلم میخواست داد بزنم

اما نشد


ولی حالا به تلافی امروز


داد میزنم:

من و مهرناز خواهر هم شدیم م م م م م م م


خدایا شکرت
 



:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آجی کوچیکه

باورم نمیشه.
اوایل که خداوند آجی مهرناز رو به من داد ، فکر میکردم یه روز از پیشم میره اما حالا باورم نمیشه که...

همیشه فکر میکردم آجی مهرناز هم مثل همه آدمها بد میشه اما حالا باورم نمیشه که...

بارها بهش تهمت زدم و گفتم یقین دارم که ترکم میکنه اما حالا باورم نمیشه که...

توی همه دعواهامون بهش هزار بار گفتم : خداحافظ واسه همیشه. اما حالا باورم نمیشه که...

گاهی بهش شک کردم، به خوبیهاش به آرامشی که بهم میداد اما حالا باورم نمیشه که...

وقتی توی آغوشش آروم میگرفتم فکر میکردم یه روز این آرامشو از من میگیرن اما حالا باورم نمیشه که...

باورم نمیشه که آجی مهرناز پذیرفته با من صیغه خواهری بخونه و خواهر شرعی و حقیقی من بشه. قرار شده 18 همین ماه یعنی شنبه آینده، من و آجیم صیغه خواهری بخونیم. هنوزم باورم نمیشه که مهرناز میخواد واسه همیشه کنار من بمونه. خدایا بهم دریا دریا دل بده که دل کوچیک من واسه این همه خوشبختی جا کم میاره. کسی نمیتونه شادی من رو وصف کنه . کسی نمیتونه بفهمه خوشبختی و آرامشی که بعد از 23 سال قراره بهش برسی، چقدر لذت داره. آره من خوشحالم. اینقدر خوشحالم که گاهی حس میکنم از شدت خوشحالیه زیاد دارم جنون میگیرم. همش میگم نکنه یه خواب باشه و یکی بیاد من رو از این رویای خوشبختی بیدار کنه. اما هرچی چشمهام رو میمالم میبینم نه جدی انگار بیدارم.

تنهاغمی که توی دلمه فقط یه چیزه که به آجیم هم گفتم. اینکه چقدر سوت و کور مراسم مون انجام میشه و نه کسی دعامون میکنه و نه کسی بهمون تبریک میگه. حتی از این راه دور نمیتونم توی چشمهای آجیم نگاه کنم و با نگاهم بهش بگم چقدر بهش نیاز دارم و چقدر از داشتنش احساس آرامش و خوشبختی دارم. دلم میخواست توی لحظه صیغه مون دستم رو توی دستش بذارم و بهش بگم از احساس پاکی که به من میده ، از همه احساس های دروغین و ناپاک این آدمها ایمن شدم. دلم میخواست به اونایی که میان بگم به خواهرم افتخار میکنم و بهترین خواهر رو دارم که بدی هام رو صبوری میکنه و نگرانم میشه و بهم آرامشی رو میده که هیچکس نمیتونه بده. اما خب کسی نیست. اما آجیم واسم کافیه. داشتنش اینقدر ارزشمنده که به همه چیز برتری داره .

ای کاش عشق را زبان سخن بود


خدایا شکر. شکر به خاطر تمام الطافی که به ما داشتی. شکر به خاطر تمام نعمتهایی که به ما بخشیدی و تمام چیزهایی که از سر حکمت یا به ما ندادی یا از ما گرفتی. خدایا شکر به خاطر احساس مون که بوی تو رو میده. شکر واسه همه چیز خدایا.
 

سپردم به تو دریای دلم را
تو ای افسانه ایثار خورشید
دلم از روی عشقی آسمانی
وجودش را به چشمان تو بخشید

 



:: بازدید از این مطلب : 564
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 دی 1389 | نظرات ()